❧ گُفـتـُ گویـِ تَنهآییـ ❦

یآددآشـــت هایِ یِکـــــ دآنِشــجـــو

❧ گُفـتـُ گویـِ تَنهآییـ ❦

یآددآشـــت هایِ یِکـــــ دآنِشــجـــو

مَن دُختری ازجنس بـُــلور
با قلبـ♥ـی آکنده از عِشق ومُحبت

بعد سالها دوباره دلم خواست اینجا مطلبی بنویسم

فک کنم وفادار ترین تو تمام شبکه های مجازی همین بلاگ بوده برام....

پسورد اینجا رو گم کرده بودم..مثل خودم...مثل تمام چیزایی که دوسشون داشتم

اه قلبم...واقعا بشر چیه...از این همه تغییر تحول

پست اخرمو خوندم...آخرین مطلب اینجارو تو اوج بد حالیم گذاشته بودم..بی انگیزگی..اوج گم شدگی...

بعد از کلی تلاش و وقت گذاشتن پسوردمو پیدا کردم...مثل خودم..

باکلی پوست کندن...خودمم پیدا کردم...

زمانی که دلم برای خوده خودم بسیار تنگ شده بود..مثل اینجا...مدتی بود فکر میکردم رمزش یادم بیاد...ولی با فکر و خیال و وهم چیزی حل نمیشه..نشستم تو ایمیل سرچ کردم تا پیداش کردم

مثل زمانی که دیدم با رویا سازی تخیلات تصورات موهوم قرار نیست اتفاق خاصی بیفته..نشستم...خوندم و خوندم و خوندم...اعتماد بنفسی که از دستش داده بودم برگشت..شادیم برگشت ...امیدواری...تلاش ...انگیزه مندی....زندگی برگشت...خودم به خودم برگشتم....

اه که زندگی چقدر عجیب هست....چقدر پیچیدگی دارد

هزارتویی هست که با اگاهی واردش نشی جز گیج شدن هیچی نمیفهمی....

بلند شدم...

چه حس نابی

چه لذت بخش بود برگشت به زندگی...

آری زندگی...

مردن خوب نیست!هنوزم نتونستم افرادی که خودکشی میکنند رو درک کنم!

چرا درک میکنم فقط درصورتی میپذیرم که همچین تصمیمی میتونه گرفته بشه که به زندگی پایان داد باید همه چیز رو از فرد گرقت..عشق امید احساس انگیزه...

درسته

اینارو بگیری فرقی با مردن نداری

شاید درظاهر خوش باشی.بری بگردی.حتی بهترین شرایط باشه..ولی تو یه مرده متحرکی...چون منی که بودم...

خدارو شکر که اون روز های تاریک تمام شد...وقتی بلند شدم چیزی نداشتم برای خودم

اما الان انسانی هستم که درمسیر موفقیت قرار گرفته!بله موفقیت...

دیگه نا امید نیستم

بی انگیزه نیستم

تلاش میکنم.درس میخونم.زبان میخونم.برای آینده ام برنامه ها دارم.برای عاشق شدن.مادرشدن.زندگی کردن.عشق دادن و عشق گرفتن...لذت بردن...مسافرت..وطبابت...میدونم پزشک موفقی خواهم شد..زتدکی زیبایی خواهم ساخت ...فرزندان موفقی خواهم داشت...

زندگی جریان دارد...

اما کرونا!

ازش تشکر میکنم بهم فرصتی داد این بلاگ عزیزم رو پیدا کنم😇

ولی توصیه ام به شما

درسته روزهای سختی هست ولی میگذرد

اگر خودتون و دلتون شاده خوشبخت ترین هستید

حتی جهان تو بدترین شرایط خودش باشد

چرا که برعکس این حالت مرگ هست.مرگی که ازش برگشته ام...

 

وبلاگ ...وازه ای گم در این روزها...با این همه برنامه های ارتباطی...

چه روز هایی داشتم با این وبلاگ ها...

دیروز 3شنبه ساعت اول درس نداشتیم..یعنی از 8ونیم تا 10 ونیم....به امید یکم خواب بیشتر!

ولی همه چی نقش براب شد:(( دکتراتابکی استاد محترم بافت جبرانی گذاشتن برا اون ساعت...خلاصه حقمون ضایع شد!!! تا ساعت 4 پشت سرهم 5 تاکلاس داشتیم...

این هفته شلوغ ترین هفته عمرمه تاحالا!!
دیروز صبح که رفتم دانشکده دیدم بچه ها جلو اتاق استاد صف کشیدن ...حدس زدم قضیه همون لغو کوییزه!ودرست بود..فقط کسی داوطلب نمیشد که بره داخلش!!از ترس استاد...آخه دفعه قبل که نماینده رو فرستادیم امتحان جای لغو دوبل شد!!الانم میترسید یم تتراد شه:))))

فردا کوییز جنین شناسی داریم...ی درس شیرین (البته توسط یکی از همکاران!برام شیرین شد:)...ی ذره سخته 😯

مث اون ندید بدید ها شدم:)))عکس سلف دانشگامون...تنها عکسی که گیرم اومد:)

فردا میخاییم بریم ارومیه.ساعت یک ظهری میخاییم حرکت کنیم..انشالله حدودای سه اونجاییم...میریم کالر خوابگاه را ردیف کنیم..بعد با توجه به شرایط!همونجا میمونم یا میرم خونه مادر بزرگم که ساکن اونجاست

ی ذره دلشوره دارم:)

اون روز تو ثبت نام به خاطر روابط اجتماعی قوی ام!!با همه بچه های کلاس اشنا شدم(درواقع گشتم پیداشون کردم خخ)

با ی دختر  اهل تبریز با نام نازنین هم دوست شدم:)(کلا عجله ای هستم:)

وی دخدر دیگه که اسمش یادم نیس ولی بینوب میخونه..فک کنم گف ندا بسیجی ی همچی چیزی

وچارتا دختر خفن تبریزی بود...به دلم ننشستن..خصوصا اون قد کوتاهه که کلی هم ات اشغال بسته بود دستاش:)))

به محض دسترسی به نت میام  و خاطرات جالب را مینویسم♥

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید