اوه بالاخره داره به ی جاهایی میرسه کارام...
تقریبا چیز به درد بخوری شده جزوه ای که روش کار میکنم اگه این کارو نیکردم الان دق میکردم!
واقعا سخته وبده دوران انتظار بعد کنکور تااعلام نتایج!باید ی جوری سرمو گرم کنم تاببینیم چی میشه اخرش
اون روز ی خبری داد بابام...بلیط قطارگرفته برا مشهداز یک مرداد...برعکس همه خونواده اصلا خوشحال نشدم:(
نمیدونم چرا!چیزی که خودم اصرار میکردم جورش کنه بریم ی مدت هواخوری!ولی اصلا خوشحال نیستم نمیدونم چرا
هرسال این موقه ها میرفتیم شما...جاهمه خالی...ولی امسال میریم مشهد نمیدونم شاید دلم براشمال تنگ شده:)
ولی وقتی بابام گف بعد مشهد ی سر به شمال میزنیم -اخه بابام زیادی عاشق مسافرت وخوشگذرونیه:))
وشهریور هم طرفای مرکز ایران..یزدواصفهان بخصوص ولی بازم خوشحال نشدم!
گمونم افسردگی گرفتم!منی که تااسم سفر میامد ی ماه قبلش بارسفر میبستم...
نمیدونم چرا ولی کلا این تابستون تاالانش که بدترین تابستون عمرم بوده..
برعکس پارسال...
این جزوه تموم شه ازتنهایی میمیرم...تصمیم گرفتم برم کلاس زبان تا تنهاییامو پرکنه...تاجای خالی بعضیا زجرم نده...
پ ن:دیروزیکی از اشنایان بدجوری بهم متلک زد...از دیروز کلی سردرد گرفتم..تا الان...باید همه بدونن خصوصا پزشکا که همه غرور دارن...شکستن غرور ادمابدترین جنایت درحق یک انسان هست
پ ن:
✘↯ من غرورمو به همین راحتیا بدست نیاوردم ↯✘
✘↯ که بعضیا هروقت خواستن ↯✘
✘✘خردش کنن غرور من بشکنه با خرده هاش ↯ شاهرگ زندگیشونو میزنم →✘✘