❧ گُفـتـُ گویـِ تَنهآییـ ❦

یآددآشـــت هایِ یِکـــــ دآنِشــجـــو

❧ گُفـتـُ گویـِ تَنهآییـ ❦

یآددآشـــت هایِ یِکـــــ دآنِشــجـــو

مَن دُختری ازجنس بـُــلور
با قلبـ♥ـی آکنده از عِشق ومُحبت

روز دوشنبه ی sms اومد به پدرم...خاله طوطی فوت کرده.خاله پدری بابام..برای اولین بار یجوری شدم...ی حس غریبی بهم دست داد

k0sy064ipnt7ymldjkfh.jpg












خاله طوطی مرد...البته خیلی از فوتش ناراحت نشدم☺..دیگه ماشالله90به بالا بود سنش..و.این دلیل احساس عجیب غریبم نبود...حالم از دنیا بهم خورد...برای اولین بار شاید...اینکه اگه قراره بریم چرا میایم؟وسوالات چنینی..

خیلی وقت بود نرفته بودم روستای اجدادیم..روستایی اطراف شهرپلدشت...با اینکه خیلی اب وهواش تعریفی نیست ولی خاطرات بچیگم که با دخترعمو وپسرعموهام ساختم تو این مکان اینجارو برام ی جای خاطره انگیز میکنه..

بخاطر این قضیه کنکور خیلی وقت بود از خونه!بیرون نرفته بودم...اخه شهری که توش زندگی میکنم به خاطر شرایط شغلی بابام توش ماندگار شدیم وهیچ فک وفامیل دیگه ای جزخودمون اونجا نیست...برا همین اکثرا خونه ایم تا بیرون خونه!وبه همین دلیل معمولا مسافرتای ما کمی طولانی میشه واین به درسم لطمه میزدو...باعث شد من این دوسال تقریبا دیگه...هیچ جایی نرفته بودم..

یادش بخیر...بچه که بودیم خاله طوطی رو میدم که جلودرخونه کاهگلیش مینشست ومیخندیدبه بازی ما بچه ها...

ولی امروز...دیگه خبری از خاله نیس...خبری ازون خونه های کاهگلی هم نیس...همه اینا جاشونو دادن به خونه های نوساز ومدل شهری وافراد جوون...ازون ادمای باصفای گذشته تک وتوک مونده واکثرشون به رحت خدا رفتن...مسنترینش همین خاله بود...فک کردن ونوشتن راجه به این چیزا باعث میشه دلم بگیره..ولی دوس دارم بنویسم تا بمونه..

حیات مامان بزرگ ی حیاط بزرگ وپرازدارو درخت وازنوع دیورای کاهگلی...فک کنم جزو معدود خونه هایی هست که اصل ونصب!روستاییشو حفظ کرده...ولی دوسش دارم...دیروز که نشسته بودم تو حیاتشون داشتم گذشته رو مرور میکردم...یاد افرادی افتاده بودم که دیگه اثری ازشون نیست...داشتم فکر میکردم ی روزیم خواهد رسید که بچه های ما دارن اینجوری به ما فکر میکنن...هعی...دلم گرفت...روزی که دیگه اثری از ما نیست..نه بروبیایی ..نه این جوونی وکارای به قول بزرگترا احمقانه جوونیمون...ونه از جسممون...ولی به نظرم میشه ی چیزی رو زنده نگه داشت...حتی تا ابد...یادوخاطره نیک از خودمون ویک اسم خوب...خدای مهربونم!اینو ازت میخوام...دوس ندارم برا همیشه بعد 100-50سال نابود بشه هرچی ازم بود...

دوس دارم انقدر ادم خوبی باشم که همه وهمه ازم یاد کنن...حداقل از اسمم...تا به الان تلاشم براین بود که اسم خوب به یادگار بذارم ازخودم..نمیدونم تا چه حد موفق بودم..اینو باید کسایی که میشناسنم بگن:).خداجونم بقیه مسیرم کمک کن  این بنده حقیرو با افکار بلندپروازانه اش!

خدارحمت کند خاله را...باعث شد کمی به خودم بیام وی تکونی بدم تو افکارم..افکاری که امروزه درگیر جنگ نرم شده اند...درگیر سخت ترین ازمایشهای الهی...خدا خوشبختش کنه یکی ازدوستان رو..بخاطر ی سری مسایل درزمینه اینترنت وکسایی که باهاشون ازطریق اینترنت درارتباطم پرسیدم..بخصوص مساله محرمیت...اینکه من تاچه حد مجازم با یک مرد درفضای مجازی در ارتباط باشم..نمیدونم درسته یانه ولی حس میکنم خدا خیلی دوسم داره...همیشه تو حساس ترین مواقع ی جوری بهم میفهمونه که دختر!راهت اشتباست...الانم مث قبلیا...حس میکردم زیاده روی میکنم تو رابطه ام با نامحرم درفضای ساختگی بشری! خودمو اینجوری قانع میکردم که من که نمیبینمش!چه مرد باشه چه زن!هیچ اشکالی نداره حتی باهاش خیلی هم صمیمی شم...مهم دنیای واقعیه که خداروشکرخوب خودمو نگه داشتم ازالودگی....ولی این دوست عزیز ی حرف قشنگ زد...گفت:شاید محل ازمایش انسانهای قرن بیست ویک همین فضای مجازی است..اینکه چقدر میتونن خودشونو نگه دارن درحالیکه میدونن کسی نیبیندشون ومیتونن هرکاری بکنن ولی خدا ناظر اوناست..این دوست عزیز بهم گفت:هرموقه میخوای بایک مرد درفضای مجازی حرف بزنی یاد قضیه حضرت فاطمه با مردنابینا بیفت..انکه چجوری خانم خودشو پوشوند درحالیکه میدونست کسی نمیبینه اون رو به جز خدای رحیم...

من تو عمرم فقط به بعضی افراد حسودیم میشد...اونایی که مسلمون شدن...از کشورای اروپایی..ازمکانایی که میتونستن غرق لذت بشن وهیچ محدودیتی نداشتن..یا حتی بگم غرق گناه بودن ولی خودشونو کشیدن بیرون.مثل برنامه روز یکشنبه این هفته ماه عسل..اقا محمد که ازاوج فساددرامریکا خودشو به منبع لایزال رحمت الهی وصل کرد...ازته دل به جایگاهی که برا خودش تو دنیای اخرت ساخته بود حسودیم شد....کلیک کن

خدایا کمکم کن روزی بتونم به دیدگاه این افرادفرشته صفت برسم..هرچند سخته دل کندن از لذایذ به ظاهرزیبای دنیا...ازشعار خوشم نمیاد..دوس ندارم زیادی درگیر اون دنیام بشم...اعتدال رو دوس دارم...ولی نه به نفع این دنیایم....

خدایا کمک کن بنده ای باشم که تو دوسش داری نه میل وغرایزابتر بشری...

پ ن1:عجب پستی شد:) فک کنم حرفای چندین ساله جمع شده تو دلم بود

پ ن2:دیروز که همه رفته بودن مراسم ختم من وابجیم بازبون روزه تو خونه مادربزرگ تنها بودیم...ی عادتی دارم..تو خونه غیر خودمون حتی ازگشنگیم بمیرم دوس ندارم براخودم حتی اب وردارم بخورم..عادت خوبی نیس ولی :)..خب میگفتم..دیگه ساعت شد10 اینا نیومدن..منم لبام بهم چسبیده بود ازتشنگی دیگه له له زنان رفتم پی اب...دریخچال رو وا کردم ی بطری بزرگ نوشابه بود که توش تا نصفه اب بود.. درشو وا کردم حالا اب بخور کی نخور:)... فقط ی جرعه موند گمونم:) خلاصه 11اینا بود که بابااینا برگشتن...دیدم بابا بزرگ هی سروصداش دراومده جلو دریخچال که اب کجاست؟!..بعد از پرس وجو فهمیدم بطریه مال بابا بزرگ بود...همیشه اونو سرش میکشید...تا سحر چیزی از گلوم پایین نمیرفت..منی که عادت ندارم به دلیل ابر بهداشتی بودنم دوبارپشت سرهم حتی ازلیوان خودم اب بخورم..اونم بابا بزرگ باعطسه وسرفه وپیری وهزارجور درد ومرض...حالم بهم خورد...بااجازه☻نتیجه تصویری برای عکس بطری خالی نوشابه

 


نظرات  (۵)

سلام مجدد..
امیدوارم ایام به کامت باشه خانم دکتر.


چرا وب زیست شناسی رو لینک کنم؟ چرا وب خودت رو نه؟
پاسخ:
عزیزم جفتشو لینک کنی عالیه
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۶ منتظر المهدی
سلام دوست من. دکتر بعد از این
طاعاتت قبول
خدا رحمت کنه خاله طوطی را و همه رفتگان را ...

غلط املایی داشت متنت . یه ویرایش بکن.

خوشحالم از آشنایی با شما
پاسخ:
مرسی خانوم معلم:)
خدابیامرزه ..سلام چش چش لینکت میکنم تو هم ب اسم کوله پشتی کنکور بلینک قربانت ستاره بچینی خدافس
پاسخ:
       ممنون جناب     
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۹ منتظر المهدی
تسلیت....
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی